۱۳۹۰ بهمن ۲۹, شنبه

شمه‌ای از اسرار بَلَغ


تو این شرایط کذایی دلم می خواد بغلم کنه هی... گاهی تو کتابخونه با خودم میگم کاشکی الان از پشت بغلم می‌کرد و همون‌جا آروم می‌گرفتم. امشب وسط کوچه‌هه یهو رفتم تو بغلش.
وقتایی که بغل می‌خوام بازوهام یه‌جوری میشن. یه حسی شبیه مور مور. مورمورم نه، انگاری می‌خوان یکی نگهشون داره، دمبال اینن که دربر گرفته شن یا همچین چیزی.
بغلش جای خیلی خوبیه. قبلنا فک می‌کردم مرد باس حتمن چارشونه باشه خیلی که بغلش خوب باشه، اما الانا می‌دونم که به این چیزا نیس. حس جاری توی یه رابطه آغوش رو خواستنی می‌کنه.
بعله. این جوراس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر