۱۳۹۰ بهمن ۲۲, شنبه

ای عرش کبریایی چیه پس تو سرت؟


چیزهایی جبر هستند. هر کارشان هم بکنی هستند و تا آخر عمر آدم را رها نمی‌کنند. و از بدترین‌ها و رایج‌ترین‌هایشان این است که یک نفر جایی متولد می‌شود... می‌شود فرزند خانواده‌ای و شهروند کشوری...
دوستان زیادی دارم که به خاطر خانواده‌هایشان یک دهم تلاش من و امثال من را نکرده به خیلی چیزها رسیده‌اند. کسان زیادی هم هستند که هر چه تلاش کرده‌اند به من نرسیده‌اند... و از این هم بدتر اجباری شهروند جایی شدن است. شهروند ایران بودن محدودیت‌هایی در ذات خود دارد. هر چه هم بکنی اوضاع همین است. چقدر باید دوید و تلاش کرد برای هر ناچیزی... تغییر دادن ملیت هم به این راحتی‌ها نیست...
بدبختانه زاده‌ی آسیا هستم و ایران و خانواده‌ام...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر